خبرگزاری فارس، 24 مرداد 1403
چه ها کِی قرار است از خواندن یک داستان لذت ببرند؟ جوهره اصلی ادبیات، تبدیل کردن معرفت و حکمت به محتوائی جذاب، با استفاده از ابزار کلمات و گفتار است. اما با خواندن طوطی وار و درس گونه متن مذکور در یک جلسه خشک و کسالت آور، و انجام تمرینات با اجبار، نه تنها رابطه خوبی در ذهن فرد با حکمت مذکور برقرار نمی شود، بلکه از هر چه که در آن حکمت بیان شده تنفر پیدا می کنند.بچه ها باید کتابهای شعر و داستان و حکایت و امثال آن را بخوانند و از آن لذت ببرند؛ نه آنکه به زور آنها را مجبور به خواندن متون انتخاب شده با عنوان کتاب درسی کنیم؛ و از آنها در مورد آن حساب بکشیم.
شوق انگیزی متوقف شده در تنگنای نظامی وارونه
در سلسله یادداشتهائی در مورد تحول نظام تربیت صحبت می کردیم. این قسمت دوم از ششمین یادداشت از این سلسله است. در قسمت قبلی، دیدیم که برنامه ریزان سنتی نظام آموزشی، معلمان، خانواده ها و شاگردان، کتاب درسی را به عنوان پیش فرضی لایتغیر می شناسند؛ و گزینه دیگری را متصور نمی شوند. آیا واقعا با کتاب درسی به عنوان یک پیش فرض بدیهی و لایتغیر مواجه هستیم؟در رویکرد کتاب درسی، شاگرد با محتوای از پیش تعیین شده ای برای یادگیری و فعالیت، مواجه می شود، روحیه فکر کردن، کنجکاوی، جستجوگری، استنباط آزاد، پرداختن به زوایای مختلف موضوع و نظایر آن در او از بین رفته، و عادت به حفظ کردن، منتظر بودن برای تصمیم گیری دیگران در مورد او، منفعل شدن، بی ارادگی در برخورد با مسائل واقعی و نظایر آن در او شکل می گیرد، و نسبت به اصل یادگیری و لذت بردن از یادگیری، بی انگیزه می شود. اما این رویکرد وحی منزل نیست، و رویکردهای دیگر موثری هم وجود دارند، که فراموش شدهاند.در قسمت قبلی مثالی از کلاس علوم را با نگاهی متفاوت به کتاب درسی مطرح کردیم. آن مثال نشان داد که پیش فرض کتاب درسی، یک پیش فرض بدیهی لایتغیر نیست؛ و اتفاقا تحول واقعی نظام آموزشی، در به چالش کشیدن این باور، و گذر از آن رخ می دهد.
فراموش شدن لذت در چارچوبی کسالت آور
شاید برای شما این سوال ایجاد شود که با درس علوم تجربی می شود این کار را کرد، اما آیا با دروس دیگر هم به همینگونه خواهد بود؟ مثال دیگری را در زمینه دیگری با هم مرور کنیم؛ درس ادبیات! درس ادبیات درسی است که به نظر خیلی کلیشه ای تر می رسد. اما واقع آن است که اینگونه نیست. در روال مرسوم در درس ادبیات، بچه ها کتاب درسی فارسی را باز کرده، درسی را که مثلا یک شعر منتخب از یکی از شاعران بنام است، می خوانند. همه بیتهای شعر اصلی اینجا نوشته نشده و فقط چند بیت انتخاب شده است. بچه ها باید همان ابیات را خوانده، معلم معنای آن را توضیح دهد، کلمات و استعارات و صناعات موجود در شعر را یاد بگیرند، تمرینهای کتاب را انجام دهند، و به سئوالات کتاب پاسخ دهند. بعد هم از روی شعر رونویسی کنند، و احیانا آن را با مکررخواندن پشت سر هم، طوطیوار حفظ کنند. سوال من این است که پس کی قرار است شعر را با لذت بخوانند؟! درس دیگر هم متن یک داستان است که کوتاه نویسی شده یک داستان مشهور است. آن را هم به همین نحو باید روخوانی کنند، الفاظ مشکل آن را یاد بگیرند، از روی آن مشق بنویسند و الی آخر. باز هم سوال می کنم: پس کی قرار است از خواندن یک داستان لذت ببرند؟
ما فراموش کرده ایم که جوهره اصلی ادبیات، تبدیل کردن معرفت و حکمت به محتوائی جذاب، با استفاده از ابزار کلمات و گفتار است، که مخاطب از خواندن و شنیدن آن لذت برده، و به واسطه این لذت جذب شده و محتوای معرفت و حکمت آمیز مذکور را دریافت کند. به خاطر آوردن و عملی کردن این محتوای معرفت و حکمت آمیز مذکور هم به واسطه تداعی لذتی که از آن محتوی برده، صورت می گیرد. من وقتی از حکایتی پندآمیز لذت ببرم، ناخودآگاه در ذهنم موضوع پند مذکور با خوبی و خیر تداعی می شود، و در برخورد با محیط واقعی با آن موضوع، به واسطه همان تداعی، عملا به سمت آن خیر سوق پیدا می کنم. این کارکرد اصلی ادبیات است. اما با خواندن طوطی وار و درس گونه متن مذکور در یک جلسه خشک و کسالت آور، و انجام تمرینات با اجبار، نه تنها رابطه خوبی در ذهن فرد با حکمت مذکور برقرار نمی شود، بلکه از هر چه که در آن حکمت بیان شده تنفر پیدا کرده، و از آن دوری می گزیند. رفتارهای ناهنجار طیف وسیعی از جوانان در جامعه، و حکمت گریزی، لاابالی گری، دین گریزی و خروج از توازن، بی ارتباط با همین مشی کتاب درسی ادبیات و تعلیمات دینی و نظایر آن در مدارسمان نیست. ما ناهنجاری را در نوع مواجه کردن شاگردان با محتوای حکمت آمیز و معرفتی، به صورت معکوس به آنها آموخته ایم.
ذت بردن در کتابخوانی شوق انگیز
حال بدیل این رویکرد کتاب درسی در درس ادبیات چیست؟ معلوم است: خواندن آزادانه و بدون الزام و پرسش و پاسخ کتابهای ادبی! بچه های ما قبل از مدرسه به خواندن کتابهای داستان و شعر و نظایر آن بسیار علاقه داشتند، و همیشه از ما با التماس می خواستند که: برایمان کتاب بخوان! (پدیده ای که متاسفانه بعد از ورود به مدرسه، با توجه به همان توضیحاتی که دادم تغییر می کند). خوب همان روال باید برای بچه ها دنبال شود. بچه ها باید کتابهای شعر و داستان و حکایت و امثال آن را بخوانند و از آن لذت ببرند؛ نه آنکه به زور آنها را مجبور به خواندن متون انتخاب شده با عنوان کتاب درسی کنیم؛ و از آنها در مورد آن حساب بکشیم.
وقتی بچه ها آزادانه کتاب می خوانند، بسیار بیشتر از آنچه ما در برنامه کتاب درسی برایشان خوراک آماده کرده ایم، کتاب می خوانند. حتی لازم نیست شعر طولانی شاعری چون پروین اعتصامی را تقطیع کرده و چند بیت آن را به آنها بدهیم؛ بچه ها اگر آزادانه با این شعر مواجه شوند، همان شعر جذاب طولانی را با لذت خواهند خواند. به جای اینکه داستان یک کتاب دویست صفحه ای را در دو صفحه خلاصه کرده و به خورد بچه ها بدهید، بچه ها همان دویست صفحه را با شوق و لذت خواهند خواند. منتهی به این شرط که او را در مورد آن متن بازخواست نکنید.
فرض کنید که خود شما یک مثلا 40 سال دارید، شبها با لذت کتابهای رمان یا خاطرات دفاع مقدس می خوانید. اگر شما را در یک مکان و زمان نظیر یک کلاس، مجبور به خواندن یک خلاصه از آن رمان یا خاطرات کنند، و از شما در مورد تک تک عبارات آن استنطاق کرده، و وادار به رونویسی آن کنند، و با تهدید و تحدید و تحقیر و تنبیه، در مورد کاستی های شما در پاسخگوئی برخورد کنند، چقدر تمایل شما به خواندن ادامه پیدا خواهد کرد؟ بخصوص وقتی حجم متن زیاد باشد، نمی توان انتظار پاسخگوئی در مورد آن را داشت؛ مسئله کوتاه کردن شعر و خلاصه کردن متن به این دلیل اتفاق افتاده است که ما قرار است از بچه ها در مورد آن حساب بکشیم. مفهوم کتاب درسی را به خاطر بیاورید!
پذیرائی با حکمت در ضیافتی صمیمانه
شاید ذکر تجربه ای که در مدرسه حکمت در این مورد داشتیم، خالی از لطف نباشد. به جای کلاس درس رسمی فارسی، جلسه ای را با عنوان “ضیافت حکمت” در مدرسه تعریف کردیم (البته جلسات دیگری هم که ابعاد دیگری از درس ادبیات را پوشش بدهد، داشتیم). تعریف این جلسه این بود که در آن بچه ها به صورت آزاد شرکت کرده، و یک کتاب شعر، خاطرات، رمان یا متن ادبی دیگر، توسط مربی یا یکی از شاگردان برای دیگران خوانده شده، و بچه ها با لذت گوش می کنند. ضیافتی است که در آن با حکمت از مهمانان پذیرائی می شود، و لذت بردن مهمانان، در عین عرضه حکمت، برای میزبان یک اصل است. این جلسه به عنوان یکی از پرطرفدارترین جلسات بین شاگردان تبدیل شده بود، و شاگردان از روزهای قبل، انتظار رسیدن ساعت مذکور و شنیدن ادامه شعر یا رمان را می کشیدند. بچه ها به صورت غیر رسمی روی زمین، صندلی و میز و به حالت دراز کشیده، نشسته و ایستاده، بحث را دنبال می کردند، و گهگاه هم حین خواندن داستان (که معمولا در ساعات بعد از نهار برگزار می شد)، یکی دو تا از بچه ها به خواب عمیقی فرو می رفتند. به مشاهده مربیان و خانواده ها، اثرات عملی خواندن داستانی در این ضیافت بر روحیات و حالات شاگردان، چندین برابر درسی در کتاب درسی فارسی بود.
چرا نباید بچه های ما کتابهای اصیلی نظیر بوستان و گلستان، مثنوی، اشعار پروین اعتصامی، کلیله و دمنه، موش و گربه عبید زاکانی و شیخ بهائی، و امثال آن را باز کنند و با لذت بخوانند؟ به نظر من مهمترین دلیل، سیطره کتابهای درسی است، که هم با گرفتن تمام وقت شاگردان، فرصتی برای آنها باقی نمی گذارد، و هم با حذف لذت خواندن کتاب، آنها را از خواندن هر نوع کتاب بیزار می کند.
نظامی وارونه؛ فرع به جای اصل، اصل به جای فرع
اگر سوال می کنید که پس دستور زبان و صناعات ادبی چه؟ اولا باید بگویم فراموش نکنیم که آنها حاشیه ادبیات هستند، نه اصل ادبیات! متاسفانه روال کتابهای درسی و آزمونهای کنکوری، آنها را به اصل تبدیل کرده است. در ادبیات اصل این نیست که بتوانیم فلان قاعده را نام ببرید و طبق فلان صنعت، متنی تولید کنید. بلکه اصل در ادبیات، همان دریافت لذت بخش حکمت، یا توان انتقال معرفت به دیگران است. اگر نویسنده ای حرفهای حکیمانه ای را به صورت صحیح بنویسد، اما نتواند نام قواعد ادبی مورد استفاده خود را بیان کند، ما همچنان او را ادیب می دانیم. اما اگر شخصی هزاران قاعده ادبی را بلد باشد، و بتواند در کنکور ادبیات صد در صد پاسخ دهد، اما در نوشتن یک متن ساده سلیس و روان در بماند، کسی نام ادیب بر او نخواهد نهاد. ما اصل را به جای فرع و فرع را به جای اصل گذاشته ایم. البته وقتی شخصی ارتباط فراوان و با شوق و علاقه با متون ادبی پیدا کرد، و زیاد خواند و زیاد نوشت (نوشتن تالیفی، و نه رونویسی)، بتدریج با قواعد دستوری و ادبی مذکور هم آشنا خواهد شد، و بر اساس مواردی که با آن مواجه می شود، به سمت یافتن و یادگرفتن نهادینه شده قواعد هم با علاقه خود سوق پیدا خواهد کرد.
اینها فقط دو نمونه از معیوب بودن رویکرد کتابهای درسی و مثال بدیل ممکنی برای آن بود. این مثالها را برای آن زدم که غلط بودن این پیش فرض که همین شکل کنونی کتابهای درسی، تنها راه منطقی برنامه درسی رسمی است را مشاهده کنیم.
کتاب برای کاوشگری، یا کتاب حذف کننده کاوشگری
شاید وجود کتابهای درسی را به تاریخچه صدها ساله آن در مدارس حوزه های علمیه قدیم ارجاع بدهید، و بگوئید که سابقا هم کتابهای درسی وجود داشت، و افرادی نظیر ملاصدرا و علامه مجلسی و دانشمندان و ادیبان بزرگ هم با کتابهای درسی تعلیم یافتند. بله سابقا هم چیزی به عنوان کتاب درسی وجود داشت، اما نه به شکل جدیدی که در مدارس کلاسیک امروز مشاهده می کنیم. در مدارس قدیم حوزه، یک کتاب درسی از بین صدها کتاب موجود و در دسترس، به عنوان زمینه یک کلاس درس یک استاد، توسط استاد و شاگردان به صورت مشترک، انتخاب می شد، و استاد در کلاس با خواندن آن کتاب، بر زوایای مختلف آن گفتار بحث کرده و آن را نقد و بررسی می کرد، و احیانا حاشیه هائی نیز بر آن وارد می کرد. حاشیه نویسی بر کتابهای درسی، یک روال رایج در گذشته بود، و گاه حاشیه ها، تحلیلی متفاوت از متن را ارائه کرده، و آن را نقض می نمودند. کتاب درسی مذکور به عنوان فصل الخطاب تلقی نشده، و شاگردان چالش و کنکاش و کاوشگری را در تعامل با آن فرا می گرفتند (بر خلاف خواندن کتابهای درسی امروزی که شاگردان یاد می گیرند نیاز یا حتی اجازه کاوشگری خارج از متن را ندارند). علاوه بر آنکه شاگردان برای طی مدارج تحصیلی خود، نمی توانستند فقط به خواندن کتابهای درسی مذکور بسنده کرده، و از سایر کتابها مستغنی باشند. به عبارت دیگر خواندن یک کتاب درسی در آن مسیر، فقط یک مثال راهنما برای کاوشگری در مسیر یادگیری بود، نه به عنوان تمام کننده یادگیری. این تفاوت بین نگاه با تفکر همگرا به کتاب درسی و نگاه مبتنی بر تفکر واگرا است.
من اظهار نمی کنم که تمام کتابهای درسی باید حذف شود؛ اما نوع نگاه به کتابهای درسی و جایگاه آن باید متفاوت شود. اگر اسناد، برنامه ها و اقدامات تحولی، تحول را با مفروض گرفتن کتاب درسی به همین شکل موجود ترسیم و دنبال می کنند، قطعا تحولی درخور را ایجاد نکرده، و ما را از ورطه نظام کنکوری و تعلیم و تربیت کور و حفظ محور رهائی نخواهند داد. زمانی می توانیم به تحول فکر کنیم که باور کنیم کتاب درسی یکی از تنگناها و عوامل مشکل زای بنیادی در شکل کنونی معیوب نظام تعلیم و تربیت است.
******
دیدیم که تصور کتاب درسی به شکل کنونی آن به عنوان یک پیش فرض لایتغیر، با مثالهائی نظیر آنچه بیان شد، قابل نقض است. این تنها یکی از پیش فرضهای غلط نظام کنونی تعلیم و تربیت بود. در یادداشت بعدی، به یاری خداوند متعال، به موارد دیگری از این پیش فرضها اشاره می کنیم. هر چند که تلاش من در این یادداشتها آن بوده که به پیچیدگی های مسائل تخصصی وارد نشوم، و تنگناهای تحول نظام تعلیم و تربیت را با زبانی ساده و همه فهم، در قطعاتی کوتاه بیان کنم؛ اما برای فهم اشتباهات و ابعاد فاجعه تعلیم و تربیت کودکانمان، گریزی از واشکافی برخی از مسائل ماهوی تعلیم و تربیت، و گاه تحمل حجم بیشتری از مطلب برای پرداختن به زوایای یک بحث نیست. تلاش می کنیم پس از این گریز اجمالی به ماهیت برخی از تنگناهای تربیت، کالبدشکافی ابعاد مشکلات نظام تعلیم و تربیت را ادامه داده، و شبکه ای از راهکارها را در یک معماری منسجم بیان کنیم. هر چند که بیان راهکارها بتدریج در قالب همین بحثهای آسیب شناسی شروع شده، و می توانید نمونه هائی از آن را در همین یادداشت ملاحظه فرمائید.
ان شاء الله.
الحمد لله رب العالمین.
ادامه دارد…