وقتی قلم روی کاغذ نمی رود!


اردوان مجیدی، خبرگزاری فارس، 25 فروردین 1404

چشمهایت یک دنیا حرف دارد. آنقدر قدرت دارد که زمان را متوقف کند. آه نگفته ات برای زیر و زبر کردن همه عالم کافی است. و می کند! إِنَّهُمْ یرَوْنَهُ بَعِیدًا وَنَرَاهُ قَرِیبًا.

سخنی با عزیزانی که بحثهای من را دنبال می کنند.

این طبیعی است که نوشتن دلیل و هدف می خواهد؛ اما بعضی وقتها ننوشتن هم می تواند هدف داشته باشد.

در حاشیه‌ی ننوشتن!

در این یکی دو سال، سعی می کنم با سرعت کمتری نوشته هایم را منتشر کنم. یک دورانی زیاد می نوشتم؛ و یا در جامعه و یا در حوزه های سازمانی مخاطبان اصلی، منتشر می کردم، اما بجز اینکه فهرست انتشاراتم زیادتر و زیادتر شود، اثری که از این حجم نوشته ها مورد انتظار بود را در جامعه و سازمانها احساس نمی کردم. به جای حجم زیاد انتشار تکاثری، باید به دنبال اثربخشی کوثری رفت. مجرایش هم جای دیگری است. اعطائی است، نوشتنی نیست.
حرف برای گفتن زیاد بود، نوشته هایم هم فراوان. حجم نوشته های آماده در همین امروزم آنقدر هست که اگر هر روز به صورت یک یادداشت یا مقاله، بخشی از آن را منتشر کنم، حداقل تا سه چهار سال، متن آماده برای انتشار وجود دارد. کما اینکه این یادداشتهای تحول فارس که در حال انتشار آن هستم، عملا سه سال پیش در کتاب درون سازمانی ”فرازهای تحول“ نوشته شده بود، و یادداشتهای تحول نظام تربیت، 4 سال پیش، و یادداشتهای تحول تمدنی و … هم که چند وقتی است انتشار آنها معطل مانده، چند سال است که خاک می خورد. اما اغلب مخاطبان بزرگوار و معدودی که من در دو حوزه تخصصی ام، در زمینه تحول نهادی معماری نظامها، و تحول نظام تربیت دارم، آنقدر درگیر روزمره ها هستند که فرصت خواندن زیاد ندارند. بجز شما مخاطبان بزرگوار گرامی که خود از اساتید و صاحبنظران هستید، تعدادی از عزیزان هم هستند که بصورت گذری به این مطالب نگاهی می اندازند و عبور می کنند.
این روزها هم که نوک زدن به پستهای متعدد و کوتاه فضای اجتماعی، جای خواندن عمیق کتابهای مفصل به صورت عمیق را گرفته؛ و خواندن سطحی و سریع هم، جای فهم تحلیلی و با حوصله! کسی حوصله خواندن کتابهای مفصل عمیق را ندارد. همه به دنبال مطالب کوتاه با تصویر و قابل فهمیدن فوری، حتی با نگاه اجمالی و بدون خواندن کامل همان مطلب کوتاه هستند. با پنجره های ذهنی قبلی خود، چند کلمه از متن پیدا می کنند و بلافاصله برداشتی از آن می کنند، و نفهمیده و هضم نکرده، سراغ هل دادن پست بعدی به بالا!
یکی از شرق می خواند و چند ثانیه بعد از غرب می خواند. یک پست محزون از درد و رنجهای یک خانواده فلسطینی و شهادت کودکان آنها را می خواند، و هنوز گوشه تصویر این پست از بالای صفحه کامل خارج نشده، پست دلقک بازی یک هنرپیشه جلف، خنده بر لبان او می آورد و بعد از آنکه این پست را برای چند تا از دوستانش فرستاد، پست بعدی هم که در مورد یک موضوع سیاسی است که خونش را به جوش می آورد و پایش چند فحش و بد و بیراه می نویسد، و پست بعدی هم داستانی از شفا گرفتن در حرم مقدس و شریفی، اشک بر چشمانش جاری می کند، و پست بعدی هم در مورد یک حکمت از لطایف قرآنی است که حال و هوایش را تغییر می دهد و … همه اینها در کمتر از 5 تا 10 دقیقه اتفاق می افتد.
بعد در مورد یادداشت تحلیلی تو که در بین این تلاطم احوال خوانده، بر اساس همان چند کلمه که در پنجره دیدش از متن تو با سرعت دیده، با اعتماد به نفس بالا، چنان قضاوت قاطع و غیر قابل تجدید نظر مفصلی می کند که انگار علامه ای بر متن پاره ای اظهار نظر می کند. بعد به حرفش که گوش می دهی، می بینی بدیهیات و محورهای بحث را ندیده و جوهره بحث را نفهمیده!
انتشار مقالات علمی را که سالهاست، بجز معدود مواردی، کنار گذاشته ام، چون برداشتم این بوده که بجز افزودن رزومه و بلند بالاکردن فهرست انتشارات علمی، کارکرد دیگری نداشته، و خوانندگان معدود آنها هم اغلب به دنبال ارجاع دادن به آن برای نوشتن یک مقاله علمی دیگر هستند، که آنهم به درد کس دیگری نمی خورد، بجز برای ارجاع دادن در مقاله دیگر. و همه در یک چرخه آکادمیک، نظیر گردونه دویدن موش در آزمایشگاه، گیر کرده‌اند، که بیش از فهرستی برای فخر فروشی، برون دادی به جز مدرک تحصیلی و اعتبار برای درجات علمی و افزایش حقوق و … و البته بالابردن آمار تولیدات علمی کشور، ندارد. به ندرت دیده ام که از مقالات علمی حوزه علوم انسانی، کسی برای یک تحول عملی استفاده کند، یا تحولی در شخصی ایجاد کند، که منجر به حرکت شخص و تحول در جامعه شود. ان شاء الله که هست و ما ندیده‌ایم.
به هر حال این چند سال از انتشار مقاله به انتشار کتاب، و بعد هم از انتشار کتاب، به انتشار یادداشتهای کوتاه رسانه‌ای رسیدم، تا بلکه تکانی کوچک هم شده در مخاطبان شریف و البته از نظر تعداد، معدودی که حوصله خواندن این حرفهای تحولی را داشته باشند، ایجاد کند. و این مخاطبان معدود و شریف، البته وقت محدودی دارند، و خیلی نمی شود آنها را با حجم متوالی مطالب بمباران کرد. این بود که همان انبوه یادداشتهای موجود را با نرخ متوسط هفته ای یکی دوتا، منتشر می کردم؛ که حرفهایم، در انبوه حرفهای خودم، گم نشود. کم حرفی هم نعمتی است؛ و حداقل مخاطب هم از پرچانگی نویسنده به ستوه نمی آید!و البته حجم تولید حرفهای مهم برای گفتن و نوشتن، از این طرف زیاد، و هر روز بر انبوه مطالب در صف انتظار انتشار افزوده می شود؛ اما باکی نیست! همان تعداد کم اگر درست منتشر شده و تاثیر بگذارد، کافی است؛ کَم مِّن فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً بِإِذْنِ اللّهِ وَاللّهُ مَعَ الصَّابِرِینَ؛ و کار این تاثیر کوثری هم از آن طرف نیاز به اعطا و عنایت دارد که مجرایش جای دیگری است، و از این طرف نیاز به صبر. اما از ماجرای این انتشار کُند بگذریم، که اصلا قصد اصلی یادداشت امروزم نبود، و فقط بهانه ای شد که در مقدمه یا حتی حاشیه موضوع ”ننوشتن“ به آن وارد شوم.

وقتی زمان می ایستد و قلم حیا می کند!

راستش از شما چه پنهان، همین انتشار کُند را هم چند وقتی است که دست و دلم برایش بکار نمی رود. از حدود یک سال و نیم پیش که ماجرای غزه شروع شد، وقتی خبرهای غزه را می خوانم، دستم روی کلید انتشار مطالب تحول نظام تربیت و تحول معماری نظامهای کلان نمی رود. گاه که بحران غزه بالا می گیرد، چند هفته ای چیزی منتشر نمی کنم. یعنی نمی توانم! کودک و بزرگ، زن و مرد اینطور قتل عام می شوند و من در مورد تحول سازمان و تحول زیرساختها و کارکرد سکوها و مسئله ارزشیابی در تربیت و نظایر آن حرف بزنم؟!
بخصوص از یک ماه پیش، که بحران غزه، اینبار در سکوت دیپلماتیک و حتی رسانه ها، و بی حس شدن و بی تفاوت شدن جوامع، در حال تشدید است. حتی وقتی مذاکره کنندگان ما، پای مذاکره بر سر نخود سیاه با حامیان اصلی جنایت غزه می نشینند و در وداع با هم دست می دهند و به هم لبخند می زنند و نزاکت دیپلماتیک را رعایت می کنند، و کلمه‌ای از غزه صحبت نمی کنند؛ وقتی کسانی از دولتمردان هستند که دلشان برای یک لبخند این جنایتکاران بهشان غنج می رود. وقتی جز مردان یمنی، انگار مرد در این دنیا پیدا نمی شود که از مردم بی دفاع غزه، بصورت عملی دفاع کند. اینکه ما کمک تسلیحاتی و مالی می کنیم و اینکه نیاز به ثبات ایران به عنوان حامی اصلی دفاع از غزه وجود دارد، و اینکه اصول دیپلماسی آقایان چه می گوید را می فهمم! بخشی از عقلم می فهمد، اما قلبم این فهم را باور نمی کند!
به حکم لا يُقارُّوا على كِظَّةِ ظالِمٍ، و لا سَغَبِ مَظلومٍ، بجز بازنشر گاه و بیگاه اخبار غزه، فکر می کنم حداقل کاری که می توانم بکنم، اشاره کردن مستمر به مظلومیت مردم غزه است. به همین دلیل، انتشار یادداشتهایم را پی می گیرم، اما در انتهای هر یادداشت، حداقل تصویری از مظلومیت مردم غزه را، با ربط یا بی ربط به موضوع یادداشتم، منعکس می‌کنم، که حتی اگر کسی مسلمان هم نباشد، فراموش نکنیم که انسانیم، فراموش نکنیم که نسبت به این مردم مظلوم وظیفه داریم، و فراموش نکنیم که اگر امروز آنها را فراموش کنیم، فرداهائی خواهد آمد که آنها همین بلا را بر سر دیگران، خود ما، فرزندان ما یا نسلهای بعدی ما خواهند آورد، و دیگران هم نسبت به آن بی تفاوت خواهند شد.
خداوند متعال ان شاء الله فرج این مردم را به فرج آن حضرت منجی ظهور عدالت گستر، حضرت صاحب الامر عجل الله تعالی فرجه ، قرار دهد. الحمد لله رب العالمین.
این مطلب را نیز مطالعه کنید :  شخصیت فراموش شده

آثاریادداشت‌ها و مقالات رسانه‌ای

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *