معرفی کوتاه از داستان امیدآباد
این کتاب قصه اى است براى بزرگترها و بزرگترهاى بزرگترها:
يكی بود يكی نبود!
غير از خداى مهربان هيچكس نبود!
در سرزمينی كه فكر میكنيم خيلى دور است، مردمى زندگى میكردند. چه سرزمينى بود و چه مردمی! سرزمينى بزرگ، پر از نعمت و زيبا، با مردمى مهربان، خونگرم، با ايمان، با استعداد و قدرتمند، كه هيچكدام از زورگوهای دنيا، جرأت رويارويى مستقيم با آنها را نداشتند. سرزمينى كه مردمش بعضى وقتها تنهايی يا همگى با هم آنچنان كار بزرگى انجام میدادند، كه باعث تعجب همه دنيا میشد.
خداى مهربان هم خيلى مراقب اين سرزمين و مردمش بود. خيلى وقتها اين مردم اشتباهاتى انجام میدادند كه اگر مردم سرزمين ديگرى اين اشتباهات را انجام داده بودند، نابود میشدند. اما خداى مهربان اشتباهات آنها را جبران، و آنها را حفظ میكرد.
اما با آنكه خداى مهربان به اين مردم نعمتهاى فراوانى داده بود، مردم اين سرزمين قدر نعمتها را نمیدانستند و نسبت به بعضى سرزمينهاى ديگر در وضع نسبتا بدى زندگى مىكردند. اين سرزمين، كوههایی با معادن و سنگهای قيمتی زيادی داشت. اما مردم اين سرزمين بلد نبودند چطور آنها را استخراج كنند. برای همين يا مردم سرزمينهای ديگر میآمدند و خاك آنجا را خيلی ارزان میخريدند و میبردند و اما شما علاقمندان میتوانید با کلیک کردن روی عنوان داستان امید آباد به تمام محتوا کتاب دسترسی داشته باشید.