بخش دوم از یادداشتهای ریشهیابی مشکلات #تحول_تعلیم_و_تربیت، خبرگزاری فارس، 1398/8/14
در نظام تربیتی فعلی، شاگردانی که از منظر نظام ارزیابی و ارزشگذاری، باهوشتر، بااستعدادتر و زرنگترند را جدا میکنند و برای آنها برنامه آموزشی، امکانات و مربی جداگانهای را به عنوان تافتههای جدابافته در نظر میگیرند و الباقی هم الباقی هستند.
بچهها در سازوکار ارزیابی قابل تعمیم و روشمند، و بهتر است بگویم ماشینی (که حتی در مراحلی، سنجش آن را باید بتوان توسط ماشین انجام داد)، سنجیده شده و به آنها انگهای مختلف زده میشود. کودکانی که در این میدان، توانمندیهای بهتری در ابعاد قابل سنجش نظری مذکور دارند، با هوش، با استعداد و زرنگ، و کودکانی که توانمندیهایی در ابعاد دیگری دارند که در این نظام ارزیابی ماشینی نمیتوانند خودشان را به خوبی نشاندهند، برچسب کم هوش، کودن، کم استعداد، ضعیف و تنبل را بر پیشانی خود تحمل میکنند.
و فاجعه از آنجا مضاعف میشود که این بچهها را در یک رتبهبندی یک بعدی، بر حسب ارزیابی ماشینی مذکور ردیف میکنند، و رتبههای برتر را به عنوان نورچشمی، و سوگلی در همه جا بر صدر مینشانند، و الباقی را به عنوان «الباقی» کنار میزنند. در نظام شاگرد اولی، یک نفر به عنوان شاگرد اول تحسین شده، و الباقی به صورت غیر مستقیم تحقیر میشوند. اینکه آن «الباقی» هم چقدر در ابعاد دیگر هنری، فنی، کسب و کار، ایفای نقشهای اجتماعی، اخلاقی، ادبی، مهارتی و …. توانمندند، برای این نظام ارزشیابی و رتبهبندی اهمیت ندارد.
- حاشیه به جای متن زندگی و متن به جای حاشیه الباقی در فاجعه ارزیابی ماشینی
- زرنگها در مقابل الباقی در میدانی غیر واقعی
- سر همه را یکجور نتراشید!
- خلاقیت کور شده در نظام درسی متمرکز و مدارس همسان
- حکایت همچنان باقی است.
حاشیه به جای متن زندگی و متن به جای حاشیه الباقی در فاجعه ارزیابی ماشینی
بچههایمان را به مدرسه میفرستیم تا مدرسه بستر رشدشان را در ابعاد مختلف فراهم آورد؛ انسانها ابعاد مختلفی دارند که رشد باید در همه آن ابعاد اتفاق بیفتد. ابعاد عاطفی، معنوی، هیجانی، نظری، اخلاقی، ادبی، هنری، جسمی، تعامل اجتماعی، اقتصادی، مهارتی و … ابعاد متعددی هستند که انتظار داریم بچههای ما در مدرسه در آن رشد کنند. اما نظام رسمی آموزش و پرورش ضمن آنکه در همه این ابعاد شعارهایی میدهد، ولی در عمل فقط متمرکز بر ابعاد نظری محض، آن هم در چند حوزه محدود و به صورت ناقص میشود.
برنامه درسی بچهها را که باز میکنید، دروس ریاضی و علوم، آن هم نه با رویهای اکتشافی و فهم محور، بلکه با رویهای ابلاغی و حفظ محور، محور برنامه را تشکیل میدهد. یعنی بچهها در ریاضیات قرار نیست خودشان به جستوجو و کنکاش و یافتن قواعد ریاضی و به کار بردن آن بپردازند. قواعدی از پیش تعیین شده به آنها ابلاغ میشود و آنها هم باید بیکم و کاست، عیناً همان را حفظ کرده و پس بدهند. در علوم هم به هکذا.
تعریف درس ادبیات
درس ادبیات هم ادبیات نیست، فقط درسی است که قواعدی ادبی را به صورت یک علم نظری به خورد بچهها میدهد. یعنی ادبیات که روح و جوهره حکمت و معرفت در آن با طبع زیبا، ظریف و لطیف جاری است و انسان را به شوق و وجد و حرکت در می آورد، اینجا و در کتاب درسی بچهها تبدیل میشود به یک ابلاغیه منتخب از مباحثی که بچهها باید الف تا یای آن را کورکورانه و چشم بسته، خوانده و قواعد آن را تشخیص دهد.
حتی در ادبیات که ورق زدن و جلورفتن در داستان و شعر با کشش و میل درونی خواننده و شنونده صورت میگیرد، و شنونده در پی آن است که ادامه داستان را هر چه سریعتر بشنود، و از ادامه آن لذت ببرد، اینجا از لذت بردن خبری نیست و تلاش بر آن است که هر چه زودتر از آلام و رنجهایی که به واسطه درگیر شدن در این ابلاغیه و متن دستوری و حساب کشیدن از آن به او میرسد، خلاص شود و کتاب را به گوشهای پرتاب کند.
تعریف درس جغرافیا
از تاریخ هم نگوییم که بحث عبرت و فهم تاریخی در کار نیست، و فقط حفظ کردن اطلاعات چند واقعه تاریخی است، بدون اینکه فهم کند که ماجرا چه بوده و برای چه بوده. از جغرافیا هم بگذریم که بچه ها قرار نیست درک جغرافیایی نسبت به محیط طبیعی خود پیدا کنند و فقط طوطیوار عبارات و الفاظی را که هیچ ارتباطی بین آنها و واقعیتها در ذهنشان متصور نمیشود، حفظ میکنند و در امتحان پس میدهند؛ هنر و تعلیمات دینی و ورزش و زبان خارجی و دروس دیگر هم که هیچ؛ نه قرار و انتظار است که ذوق هنری در آنها ایجاد شود، نه با دین انس و الفتی داشته باشند، نه ورزشکار شوند، و نه با زبان خارجی مذکور صحبت کنند، و بقیه هم قس علیهذا.
تا اینجای ماجرا که فقط تعلیم و تربیت بیحاصل است که کودک از آن نه تنها لذت نمیبرد و برای یادگیری به شوق نمیآید، بلکه رنج و آلامی است که باید تحمل کند. او تصور میکند که یادگیری همین است، و به عنوان یک طبیعت زندگی مدنی، باید آن را در طول عمر خود تجربه کند. تا اینجا گذر عمر به بطالت بود و تلف شدن فرصتها.
از آموزشهای ضروری برای زندگی، توانایی کسب و کار، فهم اقتصادی، ارتباط واقعی با طبیعت، درگیر شدن واقعی در جامعه و تعاملات و ایفای نقشهای اجتماعی، تربیت فرزندان، فنون مدیریت و برنامهریزی، مهارتهای فنی و تخصصی، فناوری روز و …. خبری نیست؛ اگر هم باشد، بلافاصله برچسب فوق برنامه و خارج از مدرسه و نظایر آن می خورد؛ و بالاخره با زبان بیزبانی به بچهها اعلام میشود: «که به درس خودت برس، اینها حاشیه است». و اینگونه متن زندگی را برای بچهها به حاشیه و حاشیه را به متن تبدیل میکنیم.